همونطور كه بهتون قول داده بودم داستان امروز را براتون مي نويسم:
امروز من بعد از تعطيل شدن از مدرسه رفتم تو ايستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدم و
اومدم نزديك مدرسشون البته امروز هم با همون دوستم رفته بودم بعد از 10 دقيقه منتظر
موندن بالاخره تعطيل شدن و از مدرسه اومدن بيرون.
من كه رو پل هوايي منتظرش بودم وقتي اون اومد و من همين كه اومدم بهش شمارمو بدم و بگم دوسش دارم
دوباره همون خس ولي اين سري يكم بدتر از سري هاي پيش بهم دست داد . بعد برگشتم
خونه با همون تنهايي هميشگيم
و اينو ميدونم كه اين تنهايي آخرش به مرگ من ختم ميشه.
(((( دوستاي گلم من بي صبرانه منتظر نظرات و ايميلهاي شما هستم ))))
(((( راستي دوستاي گلم اگر شما هم داستان عاشقانه اي از عشقتون دارين برام ايميل كنين تا من در وبم قرار بدم ))))
(((( ehsan.m7578@yahoo.com ))))
(((( تا شنبه و داستاني ديگر شمارا به خدايي كه عاشقان را دوست دارد ميسپارم ))))
نظرات شما عزیزان:
|