I LOVE YOU
I Love You

I LOVE YOU

نعجّب نكنيد اينجا همه چي در همه

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


داستان عاشقانه
 داستان عاشقانه ((( شب عروسي ))) 
 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

 

 میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض

 

 کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد

 

سروسیمه پشت در راه میره داره

 

 از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره

 

پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ،

 

در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد

 

طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو

 

 می شکنه میرند توش. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.

 

 لباس قشنگعروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده!

 

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه

 

  می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که

 

با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو

 

 هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی

 

لرزان کاغذ را برمیداره، بازش می کنه و می خونه :.......



نظرات شما عزیزان:

iu
ساعت17:49---19 اسفند 1390
پس بقیش چی؟من دارمش..برای کسایی میگم که نخوندنش

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: Ehsan تاريخ: یک شنبه 7 / 11 / 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

احسان هستم متولد 39/4/1996 میلادی و 10/2/1375 هجری شمسی. و وبم متولد 2012/1/27 ميلادي و 1390/11/7 هجري شمسي. بازدید کننده عزیز لطفا پس از خواندن هر مطلب نظر خود را ثبت کنید لطفا از وبلاگ شماره دو اين وبلاگ هم ديدن كنيد http://ehsan1375.loxblog.com

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب